دلنوشته های مرد بی نقاب

ساخت وبلاگ
تو اواخر دوران کودکی شور و شوق یک کودک برای بیشتر نمایش دادن روحیه کودکانش بیشتر میشه. توی این دوران بودم . چهره خودمو تو سن های بالاتر میدیدم و به راهم تو زندگی ادامه میدادم کار گذشت و رسید به جایی که یه روز خودمو تو قالب یه ادم بزرگتر میدیدم و دست کودکیمو گرفته بودم داشتم باش بازی میکردم چرا کم کم داشت خسته میشد ؟ پس چرا داشت از پیشم میرفت من هنوز خیلی کارا با کودکیم داشتم ولی اون دیگه رفته بود و تنها یادگارش یه ماشین اسباب بازی بود که جاش گذاشته بود نمیدونم الان کجاست نمیدونم حتی با چه کسایی اشنا شده ولی من دلم براش تنگ شده دلم برای خندهع های معصومانه دلنوشته های مرد بی نقاب...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته های مرد بی نقاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahraye-dela بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 14:19

یادمِ هنوز روز های زیادی از نوجوونیم نگذشته بود که پیر شدم .

جوونیو حس نکردم

الان یه جالی خالی تو دلمه . حس گُنگ بودن بم دست میده

اینجا زمینِ. نوشته های من رو به خاطر بسپارید . 

 

دلنوشته های مرد بی نقاب...
ما را در سایت دلنوشته های مرد بی نقاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahraye-dela بازدید : 17 تاريخ : جمعه 19 شهريور 1395 ساعت: 15:52

این سوال الان تو ذهنم اومد...

شاید هیچکس جوابشو نده یا حتی هیچکس این مطلبو جدی نگیره...

ولی واقعا دلیل زنده شدن چی بوده ...

دلیل این دل شکستنا

دلیل این بغض عای سنگین تو گلوی دخترا پسرایی که الان دیگه خیلی سنشون کمتره از ماهایی که به قول معروف تنِ لَشِمونو کسی نیست جم کنه

واقعا دلیل این همه ازادی چیه ؟

قراره به چی برسیم ؟ ....

دلنوشته های مرد بی نقاب...
ما را در سایت دلنوشته های مرد بی نقاب دنبال می کنید

برچسب : سواليف,سوالات,سوال,سوال جري,سوالات خواستگاری,سوال شوز,سوالف,سوالف طفاش,سوالات شرعی,سوالات امتحان نهایی, نویسنده : sahraye-dela بازدید : 8 تاريخ : جمعه 19 شهريور 1395 ساعت: 15:40